یک سال از مرگ ناگهانی کوبی برایانت میگذرد. ستارهای که بسکتبال را از پدرش به ارث برد، در ایتالیا رشد کرد و در آمریکا به افسانه تبدیل شد.
به گزارش ۳ ثانیه؛ دوران حرفهای بازی کوبی برایانت تا به حال بارها مرور شده است. یک سال بعد از مرگ دلخراش کوبی به وجهی از زندگی او توجه میکنیم که شاید کمتر از دوران حرفهای درباره آن بدانید.
این مطلب ترجمهای از گزارش ESPN درباره کوبی برگرفته از مطالب جف پیرلمن است:
کوبی برایانت جوانکوبی برایانت پیش از این که ستاره معروف دنیای بسکتبال شود، فرزند سوم جو و پم برایانت بود و دوران کودکی خود را در ایتالیا گذراند. پدر او که سابقه ۸ سال بازی در NBA داشت، در آن زمان بازی حرفهای خود را خارج از کشورش ادامه میداد و پسر جوان او روحیه ورزشکاری و استعداد پدر را به ارث برد. تفاوت او با پدرش، میل و اشتیاق به برتری بود، به زبان سادهتر او میخواست که یک فوق ستاره شود.
کوبی برایانت با لحنی نوستالژیک و مثل مردی که قدردان زحمات خودش است، گفت: «من از روز اول دریبل میزدم. برای من بسکتبال لذت بخشترین کار بود؛ نه فقط به این دلیل که بسکتبال بازی کردن پدرم را میدیدم. دلیلش این بود که میتوانستم با توپ بسکتبال هر جایی بروم، دریبل بزنم و توپ را به زمین بزنم، میتوانستم به تنهایی بازی کنم و شرایط خاصی را تصور کنم.»
کوبی به زبان ایتالیایی مسلط شد، در کلاسهای باله شرکت کرد، در فوتبال حرفهای پیشرفت کرد و به غذاهای ایتالیایی علاقمند شد. در ایتالیا بسکتبال آنقدر شناخته شده نبود پس این که خانواده برایانت در حیاط خانه، حلقه بسکتبال نصب کرد، برای ایتالیاییها عجیب بود. در حالی که هم سن و سالهای او برنامه کودک تماشا میکردند، کوبی نوارهای ویدئویی مسابقات بسکتبال را که پدربزرگش برای او میفرستاد، تماشا میکرد و با ستارگان بسکتبال آن دوران نظیر یعنی مجیک جانسون، لری برد و مایکل جردن جوان آشنا شد. کوبی برایانت اضافه کرد: «من عاشق حس توپ بسکتبال در دستانم شدم، عاشق شنیدن صدای برخورد توپ با زمین، برگشتن اون و این توانایی که میتوانستم به وضوح مسیر حرکت توپ را متوجه شوم.»
شغل آینده: NBA
وقتی بزرگتر شد والدینش او را برای شرکت در مسابقات بسکتبال جوانان ثبت نام کردند. همیشه بهترین بازیکن بود ولی هم تیمیهایش از او متنفر بودند، سطح بسکتبال او آنقدر بالا بود که به ندرت به کسی نیاز داشت یا در واقع به ندرت به کسی پاس میداد. هم تیمیها در بازی فریاد میزدند «کوبی توپ را پاس بده» و او فقط جواب میداد «نه». همانند سایر کودکانی که والدین معروف و پولداری دارند، کوبی مغرور و رُک بود و از بقیه کودکان خوشش نمیآمد. کودکان دیگر او را تحقیر میکردند و حرفی که زیاد به او میگفتند این بود: «تو در ایتالیا بازیکن خوبی هستی ولی در آمریکا فقط یک بازیکن معمولی خواهی بود.»
هر تابستان با پایان فصل بسکتبال حرفهای، خانواده برایانت به فیلادلفیا بر میگشت، ولی کوبی برایانت که یک کودک سیاهپوست با لهجه ایتالیایی بود با شهر همخوانی نداشت.
در سال ۱۹۹۱ کمی بعد از تولد ۱۳ سالگی، پدرش او را برای شرکت در لیگ تابستانی «سانی هیل» که بهترین بازیکنان بسکتبال جوان شهر آن شرکت میکردند، ثبت نام کرد. جو در زمان خودش ستاره این مسابقات بود و فکر میکرد که بازی در مقابل برترین بازیکنان شهر، پسرش را قویتر میکند. پس ثبت نام را انجام داد و فرم اطلاعات شخصی را به پسرش داد. در روز اول مسابقات یک مشاور فرم اطلاعات شخصی او را خواند:
نام: کوبی برایانت
سن: ۱۲
شهر: فیلادلفیا
هدف شغلی آینده: NBA
مشاور گفت: «در مورد NBA جدی هستی؟» کوبی سرش را به نشانه تائید تکان داد. این اتفاق باعث شد که مسئولین مسابقات به این کودک که اسم عجیب و غریبی داشت و مغرور بود، بیشتر توجه کنند. در ایتالیا کودکانی که بسکتبال بازی میکردند زانو بند مخصوص والیبال میپوشیدند. کوبی برایانت که فکر میکرد این کار در بسکتبال مرسوم است، در فیلادلفیا نیز به پوشیدن زانو بند ادامه داد. او ادامه داد: «من شبیه شخصیت کمدی The Cable Guy شده بودم.»
صفر امتیاز در یک تورنمنتدر ایتالیا او توقف ناپذیر بود و با قدرت بدنی برای هر لی آپ به سمت حلقه نفوذ میکرد. در آمریکا او در شرایط عجیبی قرار داشت. زانو بندهایش باعث میشد که زانوهایش مریض به نظر برسد. در طی ۲۵ بازی هم هیچ امتیازی کسب نکرد. کوبی با یادآوری آن روزها گفته بود: «من هیچ امتیازی نگرفتم، حتی یک پرتاب آزاد هم گل نکردم، هیچی و در پایان مسابقات به شدت گریه میکردم.»
کوبی برایانت ضعیف بود اما نمی خواست که ضعیف بماند. تابستان سال بعد به این مسابقات بازگشت، نمایش قابل قبولی داشت، چند امتیاز به دست آورد و در دفاع تحسین برانگیز ظاهر شد.
خانواده برایانت بعد از فصل ۱۹۹۱-۱۹۹۲ ایتالیا را ترک کرد و کوبی برایانت به زندگی تمام وقت در آمریکا بازگشت و به عنوان دانش آموز سال هشتم در مدرسه راهنمایی Bala Cynwyd مشغول به تحصیل شد. ۷۰ درصد دانش آموزان مدرسه سفید پوست بودند و او به سختی تلاش کرد که متفاوت دیده نشود. کوبی سیاه پوست بود، ایتالیایی صحبت میکرد و هیچ کسی را نمیشناخت. او به مراتب از دانش آموزان متوسط آمادهتر بود و این باعث شد که گوشه گیر و مغرور شود. در سالهای کودکی به خاطر تواناییهای ورزشی و یک آمریکایی خارجی بودن، خیلی به چشم میآمد. حالا که به آمریکا بازگشته بود، باز هم به نوعی خاص و چشمگیر بود. اینطور به نظر میآمد که او به نوعی بهتر از آنها بود.
میانگین ۳۰ امتیاز
استعدادهایی که هر ساله در مسابقات تابستانی جمع میشدند، در مدرسه او حضور نداشتند و تیم مدرسه با حضور کوبی برایانت -که مهارت و تجربه بیشتری کسب کرده بود و استعدادهای ژنتیکی که از والدین خود به ارث برده بود- قویتر شده بود. کوبی با اعتماد به نفس فوق العادهاش در این مسابقات تسلیم ناپذیر بود. او که دانش آموز سال هشتمی با ۱۸۸ سانتی متر قد بود، در زمین بسکتبال فرمانروایی میکرد و به طور میانگین در هر بازی ۳۰ امتیاز کسب میکرد. خنده دار بود که او با حرکات نرم و روانش هر طور که میخواست با تیم مقابل بازی میکرد. گرگ داونر مربی تیم بسکتبال دبیرستان لوئر مریون، خبر شاهکار این جوان را شنید و از او دعوت کرد تا در تمرین ستارگان تیمش حضور داشته باشد.
داونر ۲۷ ساله که خود سابقه شرکت در مسابقات دانشگاهی را داشت به سرعت استعداد کوبی را دید و فهمید که او یک بسکتبالیست معمولی نیست. بدون هیچ ترسی به بازیکنان بزرگتر از خود تنه میزد و پیکهای مناسبی میگذاشت. فقط ۵ دقیقه طول کشید تا داونر بگوید این جوان یک بسکتبالیست حرفهای است.
«همان لحظه بود که متوجه شدم یک ورزشکار خاص روبروی من قرار دارد. در سن ۱۳ سالگی مهارتهای پایهای بالایی داشت و با خود میگفتم که او قرار است بلندتر و قویتر هم بشود.»
کوبی که یک دانش آموز سال اولی در دبیرستان بود، به عنوان بازیکن ثابت در تیم بسکتبال مشغول شد و برای تیمی که ۴ پیروزی و ۲۰ باخت تجربه کرد، به طور میانگین ۱۸ امتیاز در هر بازی کسب کرد.
تنهایی و دوستی با بسکتبالشاخصهٔ کوبی جدیتش بود. مسئله این نبود که از باختن بدش میآید بلکه او از باختن متنفر بود. او فقط با یک اخم ساده با پرتاب آزاد از دست رفته برخورد نمیکرد، بلکه برای از دست دادن پرتاب آزاد به خود سخت میگرفت. سایر بازیکنان ممکن بود که به یک پاس بیدقت یا توپ از دست رفته بخندند ولی او اینطور نبود. کوبی کمالگرا بود و به چیزی کمتر از آن قانع نمیشد. زمانی در طول تمرین داونر بر سر او فریاد زد و از او پرسید که چرا دفاع خاص مدرسه لوئر مریون را به خوبی اجرا نمیکند. او پاسخ داد: «این چیزی نیست که قرار است در NBA اجرا کنم.»
یکی از دانش آموزان در اردوی مدرسه از او برای برنده شدن عروسک در غرفه پرتاب آزاد کمک خواست. او هر سه پرتاب خود را وارد حلقه کرد. کوبی خرس جایزه را برنده شد ولی دوباره برگشت و باز اقدام به پرتاب کرد. مسئول غرفه جایزه دیگری به او داد و از او خواست که دیگر شرکت نکند.
این برای کوبی شوخی نبود، هیچ چیز برای او شوخی نبود. برای او بهترین بودن، در جستجوی برتری و بزرگی بودن و تسلیم نشدن معنا داشت. در طول دو دهه بعد مردم ریشهٔ این اشتیاق را جستجو کردند و اینکه چه چیزی کوبی برایانت را بازیکنی در حد مایکل جردن ساخت؟ پاسخ در همان دوران مدرسه پیدا میشود، جایی که او در تنهایی و انزوای نسبی، خودش را وقف دوست خود یعنی بسکتبال کرد.
کوبی در نهایت به طور مستقیم از دبیرستان وارد NBA شد و در بیست سال، بخشی از تاریخ بزرگترین لیگ بسکتبال دنیا را به نام خود ثبت کرد.
ترجمه از محمدعلی نائینی صادقی