نگران سلامت مادرم هستم و در شرایط بحرانی کرونا در مراسم بدرقهی تیم ملی به المپیک شرکت نکردم اما عکسها و فیلمها را که دیدم بغض کردم.
این عکسی که برای یادداشت استفاده کردم را کانال فدراسیون بسکتبال روی تلگرام منتشر کرد. رئیس فدراسیون هست، کاپیتان تیم ملی هست و دیگر هیچکس نیست. آن چند نفری که کنار اینها ایستادهاند را نمیشناسم. یکی از آنها مدیر هلدینگ مات است که خرج فدراسیون را میدهد اما باقی را حتی نمیدانم چه سمتی دارند. چند لحظه به صورت کاپیتان تیم ملی نگاه کنید. کاپیتان تیمی که سه بار جام جهانی رفته، پنج بار روی سکوی آسیایی ایستاده، چهار مدال بازیهای آسیایی کسب کرده و حالا قرار است برای دومین بار راهی المپیک شود. نمیدانم در ذهنش چه میگذرد اما در چهرهاش نشانی از کاپیتان یکی از بهترین نسلهای یکی از بهترین رشتههای تیمی ممکلت نمیبینم. خوب نگاه کنید شاید شما هم آثار خستگی از سالها تلاش و سالها بیتوجهی را ببینید.
چند روز پیش که رامین طباطبایی گفت دبیرکل فیبا به موبایلش زنگ زده و گفته دارم بازی ذوب آهن و شهرداری قزوین را تماشا میکنم، کلی خندیدم. خندیدم به اینکه چقدر ساده میشود «حرف» زد. امروز که در مراسم بدرقهی تیم ملی به المپیک حتی یک نفر از وزارت ورزش یا کمیتهی ملی المپیک از جلوی سالن آزادی هم رد نشد با خودم گفتم کاش حتی اگر آن تماس واقعی بود هم طباطبایی نمیگفت. من احساس میکنم تحقیر شدم؛ بازیکنها و کادر فنی تیم ملی را نمیدانم.
چهارتا صندلی پیزوری گذاشتند برای بازیکن ملیپوش، مقداری صحبتهای تکراری کردند، چهارتا فیلم و عکس پخش کردند و تمام؛ این شد بدرقهی تیم ملی به بزرگترین تورنمنت دنیا. لابد فردای تمام شدن مسابقات هم قطار حرفهای بیخود را میبرند روی ریل و از لزوم فلان کار و بهمان تصمیم خواهند گفت؛ همیشه همینطور بوده.
صمد گفته باید منتظر سقوط آزاد ورزش باشیم اما آن چیزی که من همین امروز میبینم هم اسمش سقوط آزاد است. وقتی فدراسیون المپیکی نمیتواند یک مراسم در شان تیم ملی المپیکی برگزار کند و مدیر بالا دستی از درک لزوم احترام به تیم ملی عاجز است، یعنی در حال سقوط آزادیم.
برای تیم ملی در المپیک آرزوی موفقیت داریم.